در عرصه شعر و ادبيات‌ جهان‌، تسبیح شاه مقصود افغان 101 دانه متوسط کد 6500 آثار منظوم‌ شاعران‌ ايراني‌ از مقامي‌ شايسته‌ و والا برخوردار است‌. تسبیح شاه مقصود افغان 101 دانه متوسط کد 6500 شعر و ادب‌ اين‌ سرزمين‌ اسلامي‌، همچون‌ گوهري‌ است‌ كه‌ درون هر گوشـه‌ از عالم‌، صدف‌ سينـه‌هاي‌ عاشقان‌، هنردوستان‌ و صاحبنظران‌، آن‌ را درون خود جاي‌ داده‌ است‌.

يكي‌ از اين‌ چهره‌هاي‌ درخشان‌، كه‌ همانند گوهري‌ تابناك‌ و ستاره‌اي‌ پرفروغ‌، آسمان‌ شعر و ادب‌ كشورمان‌ را منوّر گردانيده‌، شاعر گرانقدر و پارسا، بانو سپيدة‌ كاشاني‌ است‌.سپيده‌ كاشاني‌، فرزند حسين‌، درون مردادماه‌ سال‌ 1315 شمسي‌ درون كاشان‌ به‌ دنيا آمد.

«كوير بود و گرما. تسبیح شاه مقصود افغان 101 دانه متوسط کد 6500 آتش‌ بود و عطش‌. پدر به‌ زيارت‌ سلطان‌ ميراحمد(1) رفته‌ بود. هنگامي‌ كه‌ برگشت‌، او را ديد و نماز شكر به‌ جاي‌ آورد. درون آن‌ محله‌، درون آن‌ روز، هيچ‌كس‌ مانند حاج‌ حسين‌ با كوچي‌ خوشبخت‌ نبود. عطر گُلهاي‌ محمدي‌ درون هوا موج‌ مي‌زد و آمدن‌ نوزادش‌ را شادباش‌ مي‌گفت‌. نام‌ مولود را سُرور اعظم‌ گذاشتند؛ با آنكه‌ از گريستن‌ باز نمي‌ماند. او آمده‌ بود. بهار بود درون آن‌ تابستان‌ گرم‌.»

در سال‌ 1322 و پس‌ از و برادرهايش‌ به‌ مدرسه‌ رفت‌، و در يازده‌ سالگي‌ اولين‌ شعر خود را سرود.

«مادر قرآن‌ مي‌خواند. ك‌ را درون دامان‌ خود نشانده‌ بود. با مـهرباني‌ دست‌ بر پرنيان‌ موهايش‌ مي‌كشيد و خواندن‌ كتاب‌ خداوند را به‌ دلبندش‌ مي‌آموخت‌. باورش‌ نمي‌شد كه‌ او چنان‌ شعر زيبايي‌ سروده‌ باشد. چند ديوان‌ شعر درون خانـه‌ داشتند. اگر پيش‌ از آن‌، او را درون حال‌ خواندن‌ يكي‌ از كتابها ديده‌ بود، آن‌قدر تعجب‌ نمي‌كرد.»

پس‌ از پايان‌ تحصيلات‌ متوسطه‌، درون منزل‌ پدر، به‌ ادامة‌ تحصيل‌ پرداخت‌.

«...بايستي‌ از مدرسة‌ آقابزرگ‌ و آموزگاران‌ خوبش‌ دل‌ مي‌بريد. خانـه‌هاي‌ قديمي‌ و كوچه‌هاي‌ خلوت‌ و خاموش‌ كاشان‌، بايستي‌ چشم‌ به‌ راه‌ كسي‌ مي‌ماندند كه‌ به‌ ديدارش‌ عادت‌ كرده‌ بودند.

متين‌ و باوقار، شيرين‌ و نازآلود گام‌ برمي‌داشت‌ و مي‌گذشت‌. چادر سياه‌ و تميزش‌، چون‌ دامن‌ پر رمز و راز شب‌ بود. چشمـهاي‌ سياه‌ و معصومش‌، يادآور ستارة‌ ناهيد بود، با طلوع‌ زودهنگامش‌.

سالهاي‌ مدرسه‌ چه‌ زود گذشته‌ بود! انگار هنوز هم‌ آن‌ كودك‌ شاد، هر صبح‌ درون آستانة‌ درون مي‌نشست‌، چشم‌ بر سنگفرش‌ كوچه‌ مي‌دوخت‌ و به‌ رهگذران‌ سلام‌ مي‌كرد. درون چهرة‌ كان‌ اُرمَك‌پوشي‌ كه‌ از مدرسه‌ باز مي‌گشتند، سالهاي‌ خوش‌ آينده‌ را مي‌ديد، و با آنـها همراه‌ مي‌شد.

«برنامـه‌هاي‌ پدر، دقيق‌ و منظم‌ به‌ پيش‌ مي‌رفت‌. استاد مي‌آمد، درس‌ مي‌گفت‌ و مي‌رفت‌. اما سپيده‌، به‌ گفته‌هاي‌ او قانع‌ نبود. آسماني‌ پهناورتر مي‌خواست‌ و پروازي‌ دورتر. سخن‌ از برپايي‌ دانشگاه‌، او را به‌ انديشـه‌ وا مي‌داشت‌؛ انتظاري‌ شيرين‌، كه‌ پايانش‌ دور و نزديك‌ بود.

فرزند كوچك‌ خانواده‌، نوجواني‌ شده‌ بود. درون باور پدر و مادر و و برادرها نمي‌گنجيد. اما، بايستي‌ به‌ نبودنش‌ عادت‌ مي‌كردند، و با جاي‌ خالي‌اش‌ خو مي‌گرفتند و دم‌ نمي‌زدند. بايستي‌ آنـها درون خانـه‌ مي‌نشستند، و در هياهوي‌ بي‌پايان‌ بچه‌هاي‌ شاد، سپيده‌ را مي‌ديدند كه‌ همراه‌ با همسالانش‌ بازي‌ مي‌كرد و قهقهه‌ سر مي‌داد. درون سكوت‌ اتاقها، خدمتگزار پير خانـه‌ را مي‌ديدند كه‌ جواني‌اش‌ را درون آنجا سپري‌ كرده‌ بود و به‌ كوچكشان‌ مـهر و محبتي‌ مادرانـه‌ داشت‌. سپيده‌ او را دوست‌ مي‌داشت‌ و در خلوت‌ دلخواهش‌ دعا مي‌كرد او هرگز نميرد، و پيرتر از آنكه‌ بود، نشود.»

ادامة‌ تحصيل‌ درون دانشگاه‌، آرزويي‌ بزرگ‌ بود كه‌ دست‌ يافتن‌ به‌ آن‌ درون آن‌ سالها، به‌ دشواري‌ ممكن‌ بود. پس‌ از مدتها انتظار و در پي‌ ازدواج‌ با يكي‌ از اقوام‌ خود، به‌ تهران‌ آمد.

«...آفتاب‌، باز هم‌ همان‌ آفتاب‌ سوزان‌ كوير بود، و افق‌، زيبايي‌ گذشته‌ها را داشت‌، و طلوع‌ و غروب‌ خورشيد، تماشايي‌ بود. پدربزرگ‌ از سفري‌ دور برنگشته‌ بود؛ اما سوغاتي‌، فراوان‌ آورده‌ بود؛ سوغاتيهايي‌ كه‌ سپيده‌ و شوهرش‌ را به‌ خانـه‌هاي‌ قديمي‌ و كوچه‌هاي‌ معطر كاشان‌ مي‌برد و در آسمان‌ صاف‌ و بيكرانـه‌، و در غوغاي‌ خاموش‌ ستارگان‌ زمردين‌، ميهمان‌ مي‌كرد.

با ديدن‌ آن‌همـه‌ زيبايي‌، روزهايي‌ را به‌ ياد مي‌آوردند كه‌ همبازي‌ يكديگر بودند. روزهاي‌ عيد و شبهاي‌ ماه‌ رمضان‌، هردو خانواده‌ درون ايوان‌ بزرگ‌ خانـه‌ جمع‌ مي‌شدند و با گرمي‌ و شور، اوقات‌ را مي‌گذراندند...»

«پس‌ از آن‌، که تا پايان‌ عمر درون اين‌ ديار به‌ سر برد. حاصل‌ اين‌ وصلت‌، سعيد و سودابه‌ و علي‌ بودند، كه‌ چون‌ گلهاي‌ باغ‌ بهشت‌، درون فضاي‌ پر از صميميت‌ و صفاي‌ خانـه‌ شكفتند و به‌ زندگي‌ ايشان‌ طراوت‌ و نشاط‌ بي‌پايان‌ بخشيدند.

تا سالها ادارة‌ امور خانـه‌، سرپرستي‌ از فرزندان‌ و همسرداري‌، زمان‌ فراغت‌ را تنگ‌ مي‌كرد، و مجالي‌ براي‌ سرودن‌ شعر باقي‌ نمي‌گذاشت‌. پس‌ از آن‌، و همزمان‌ با رشد و بالندگي‌ بچه‌ها، اندك‌ اندك‌ زمان‌ براي‌ تكاپو درون عرصه‌هاي‌ فرهنگي‌، فراهم‌ شد. درون اين‌ دوره‌ از زندگي‌، سعيد و سودابه‌ نيز همچون‌ پدر، او را درون آن‌ حال‌ تنـها مي‌گذاشتند، و درياي‌ ژرف‌ سكون‌ و آرامش‌ شاعر را بر هم‌ نمي‌زدند. گاه‌ نيز با فرزند كوچك‌ خانواده‌ همبازي‌ مي‌شدند.»

سپيدة‌ كاشاني‌ از سال‌ 1347 همكاري‌ خود را با مطبوعات‌ كشور آغاز كرد. پس‌ از آن‌، بيشتر مجله‌هايي‌ كه‌ صفحات‌ ادبي‌ پرباري‌ داشتند، اشعار او را به‌ چاپ‌ رساندند.

در آن‌ سالها، انجمنـهاي‌ ادبي‌ متعددي‌ درون پايتخت‌ تشكيل‌ مي‌شد. سپيدة‌ كاشاني‌ گاه‌ به‌ همراه‌ همسر خود، درون بعضي‌ از آن‌ جلسه‌ها شركت‌ مي‌كرد. حضور او، توجه‌ و احترام‌ حاضران‌ نكته‌سنج‌ را برمي‌انگيخت‌، و آنـها را به‌ انديشيدن‌ وامي‌داشت‌؛ شاعري‌ والا و باوقار، كه‌ سروده‌هايش‌ اغلب‌ توسط‌ يكي‌ از شركت‌كنندگان‌ قرائت‌ مي‌شد، و از سبك‌ و روش‌ تازه‌اي‌ برخوردار بود.

جوانان‌ علاقه‌مندي‌ كه‌ به‌ آن‌ شعرخواني‌ها راه‌ مي‌يافتند، اندك‌ اندك‌ درمي‌يافتند كه‌ او و همسرش‌ ـ جواد عباسيان‌ ـ از خانواده‌اي‌ باايمان‌ و سعادتمند هستند، و نـه‌فقط‌ به‌ خاطر هنرشان‌، بلكه‌ به‌ سبب‌ داشتن‌ اخلاق‌ و كردار نيكو، بسيار عزيز و محترم‌اند.

در سال‌ 1349شمسي‌، سپيدة‌ كاشاني‌ پدر خود را از دست‌ داد. چند سال‌ پيش‌ از آن‌ هم‌، داغ‌ جدايي‌ از مادر، دلش‌ را به‌ آتش‌ كشيده‌ بود.

«...ماه‌ رمضان‌ به‌ آخِر رسيد، ولي‌ سپيده‌ كاشاني‌ درون هيچ‌ جلسه‌ شعرخواني‌ عصر شنبه‌اي‌ حاضر نشد. درون هفتة‌ بعد از عيد فطر، با جامة‌ سياه‌ به‌ آنجا آمد. هم‌ او و هم‌ همسرش‌، لباس‌ سياه‌ پوشيده‌ بودند. پدر، سپيده‌ را تنـها گذاشته‌، و در مسير جاودانگي‌، که تا كوچه‌هاي‌ كودكي‌اش‌ سفر كرده‌ بود.

...از بام‌ پر كشيد، آن‌ مرغكِ سپيدپرِ مـهربانِ من‌.

تا خواستم‌ طلوع‌ رُخَش‌ بنگرم‌، دريغ‌؛ ناگه‌ غروب‌ كرد.

چون‌ گل‌ شكفت‌ و ريخت‌.

من‌ خود به‌ گوش‌ خويش‌ شنيدم‌ كه‌ ناگهان‌،

ناقوس‌ هجر، که تا انتهاي‌ گنبد نيلي‌ طنين‌ فكند.

لرزيد پشت‌ من‌،

فرمان‌ حق‌، نداي‌ حق‌ از ره‌ رسيده‌ بود...»

اگرچه‌ سروده‌هاي‌ او بيشتر درون قالب‌ غزل‌ بود، لكن‌ شعري‌ را كه‌ درون مرگ‌ پدر و سوگ‌ مادر سرود، هردو با وزن‌ شكسته‌ و به‌ شيوة‌ نيمايي‌ بودند:

«..مادر هنوز هم‌،

آن‌ تك‌ستاره‌اي‌ كه‌ به‌ آن‌ خيره‌ مي‌شديم‌

شب‌، بر فراز خانة‌ ما جلوه‌ مي‌كند

و بر سكوت‌ و غربت‌ من‌، خيره‌ مي‌شود.

من‌ بارها، بر صفحة‌ آن‌، چهرة‌ تو را، منقوش‌ ديده‌ام‌.

بسيار درون خيال‌

آن‌ را، به‌ ياد روي‌ تو درون بر كشيده‌ام‌...

...هرجا كه‌ بگذرم‌

هرجا كه‌ بنگرم‌

پر مي‌كشد به‌ تربت‌ پاكت‌ نگاه‌ من‌!»

دو سال‌ پس‌ از آن‌ حادثه‌، با تشويق‌ همسر و اصرار آشنايان‌، شعرهاي‌ خود را درون يك‌ دفتر جمع‌آوري‌ كرد. براي‌ گُلچين‌ آثارش‌، نظر چند شاعر توانا را هم‌ جويا شد. آنـها، آگاه‌ از شيوة‌ خاص‌ سخنسرايي‌ او، كوشيدند که تا آن‌ گوهرهاي‌ ارزشمند، جلوه‌گاه‌ و منظر شايسته‌اي‌ بيابد.

پس‌ از ماهها، كار به‌ نتيجه‌ رسيد. او بر نخستين‌ دفتر شعرهايش‌، نام‌ «پروانـه‌هاي‌ شب‌» را گذاشت‌.

در سال‌ 1352 شمسي‌ «پروانـه‌هاي‌ شب‌» چاپ‌ شد و به‌ دست‌ كساني‌ رسيد كه‌ درون سروده‌هاي‌ صاحب‌ اثر، زباني‌ تازه‌، مفاهيمي‌ عميق‌ و هوايي‌ تازه‌ و دلپذير مي‌ديدند.

آشنايي‌ با ديوانـهاي‌ شعر پيشينيان‌، و آگاهي‌ از رمز و رازهاي‌ نـهفته‌ درون غزلهاي‌ حافظ‌ و مولوي‌، به‌ بيشتر غزلهاي‌ چاپ‌شده‌ درون كتاب‌، قوام‌ و استحكام‌ بخشيده‌ بود. هر شعر، گُلي‌ خوش‌بو و رنگ‌ بود كه‌ حتي‌ با پرپر شدن‌ و ريختن‌، رنگ‌ و عطر را با خود داشت‌:

«دمي‌ جستجو كن‌، كه‌ درون دفتر من‌ بيابي‌ مرا اي‌ گل‌ خاطر من‌.

به‌ هر سطر، از پاي‌ اندوه‌ نقشي‌ به‌ هر گام‌، آوازِ چشم‌ ترِ من‌.

مرا دستها پر شد از طول‌ باران‌ بلند است‌ از بختِ خوش‌، اختر من‌.

چه‌ شد سِحْرِ يشمين‌ باغ‌ بهاران‌ كه‌ سبزه‌ به‌ خواب‌ست‌ درون باور من‌.

سحر جامـه‌ از نام‌ من‌ كرده‌ بر تن‌ چرا شب‌ كشيده‌ست‌ سر از برِ من‌.

من‌ آن‌ بوتة‌ بي‌پناه‌ كويرم‌ كه‌ خاكِ تب‌آلود شد بستر من‌.

زمستان‌ سردي‌ست‌ درون سينـه‌ پنـهان‌ گرانبار دردي‌ست‌ بر پيكر من‌.

مرا آتشي‌ هست‌ درون جان‌، كه‌ ترسم‌ به‌ درياچة‌ باد ريزد پر من‌.

مرا بي‌من‌ اي‌ دوست‌ آنگه‌ شناسي‌ كه‌ درون دست‌ باد است‌ خاكستر من‌!»

در يكي‌ از جلسه‌هاي‌ عصر شنبه‌، اين‌ كتاب‌ و محتواي‌ آن‌، موضوع‌ گفتگو قرار گرفت‌ و چند شعر آن‌ نيز خوانده‌ شد. پس‌ از آن‌، چند هفته‌نامـه‌ كه‌ براي‌ همكاري‌ شايسته‌ تشخيص‌ داده‌ شده‌ بودند، سعي‌ داشتند که تا در هر شماره‌، شعر تازه‌اي‌ از اين‌ شاعر داشته‌ باشند.

قدم‌ اول‌، مطمئن‌ و درست‌ برداشته‌ شده‌ بود. براي‌ ادامة‌ راه‌، جاي‌ ترديد و دودلي‌ نبود. از صاحب‌ اثر خواسته‌ شد که تا دفتر دوم‌ شعرهايش‌ را نيز آماده‌ كند. اما، او درنگ‌ كرد.

انتظار و توقع‌ روزافزون‌ علاقه‌مندان‌، جايي‌ براي‌ سهل‌انگاري‌ و پسرفت‌ باقي‌ نمي‌گذاشت‌. درون پاسخ‌ به‌ مشتاقاني‌ كه‌ تكرار چاپ‌ «پروانـه‌هاي‌ شب‌» را از او مي‌خواستند، پاسخ‌ مي‌داد: تسبیح شاه مقصود افغان 101 دانه متوسط کد 6500 «من‌ شعر ديروز خود را قبول‌ ندارم‌. از چاپ‌ اين‌ كتاب‌ كه‌ يك‌ سال‌ گذشته‌ است‌!»

شنيدن‌ اين‌ جواب‌، از شاعري‌ كه‌ درون زماني‌ كوتاه‌، نخستين‌ اثرش‌ ناياب‌ شده‌ بود، حيرت‌انگيز به‌ نظر مي‌رسيد.

از سوي‌ ديگر، سپيدة‌ كاشاني‌ نگران‌ جدايي‌ از كساني‌ بود كه‌ آنـها را همچون‌ فرزندان‌ خود دوست‌ مي‌داشت‌. او، براي‌ حفظ‌ مـهر و محبت‌ آنـها و ادامـه‌ زندگي‌ به‌ آن‌گونـه‌ كه‌ از پدر و مادرش‌ آموخته‌ بود، ارزشي‌ فراوان‌ قايل‌ بود.

به‌ هر بهانـه‌، سعي‌ داشت‌ که تا آنچه‌ از كتاب‌ خداوند و احكام‌ الهي‌ مي‌داند، به‌ ديگران‌ بياموزد. همسايه‌ها و آشنايان‌ دور و نزديك‌، كه‌ براي‌ آموختن‌ قرآن‌ و علوم‌ ديني‌ درون خانـه‌شان‌ جمع‌ مي‌شدند، از او حسن‌ خلق‌ و خداشناسي‌ و امانتداري‌ مي‌آموختند.

آن‌ كارگاههاي‌ علم‌ و انديشـه‌، كه‌ قرآن‌ و نـهج‌البلاغه‌ را از تاقچه‌ها به‌ عمق‌ دلها برد، و آن‌ جمع‌ پرمـهر، كه‌ از صفا و نور سرشار بود و كتابهاي‌ دعا و راز و نياز را بر زبانـها جاري‌ مي‌ساخت‌، که تا طلوع‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ادامـه‌ يافت‌، و پس‌ از آن‌ فجر باشكوه‌ نيز، به‌ شيوه‌اي‌ شايسته‌، برگزار گرديد.

سپيدة‌ كاشاني‌، درون يكي‌ از روزهاي‌ سال‌ 1358، هنگامي‌ كه‌ كمتر از يك‌ سال‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ شكوهمند اسلامي‌ مردم‌ ايران‌ به‌ زعامت‌ «امام‌ خميني‌» مي‌گذشت‌، دعوت‌ شد که تا به‌ ادارة‌ راديو برود.

در روزهاي‌ پرشور انقلاب‌ اسلامي‌، از شعرهاي‌ او براي‌ ساختن‌ سرودهاي‌ انقلابي‌استفاده‌ شده‌ بود:

«به‌ خون‌ گر كشي‌ خاك‌ من‌، دشمن‌ من‌

بجوشد گل‌ اندر گل‌ از گلشن‌ من‌.

تنم‌ گر بسوزي‌، به‌ تيرم‌ بدوزي

جدا سازي‌ اي‌ خصم‌، سر از تن‌ من‌.

كجا مي‌تواني‌، ز قلبم‌ ربايي‌

تو عشق‌ ميان‌ من‌ و ميهن‌ من‌.

مسلمانم‌ و آرمانم‌ شـهادت

تجلّيِ هستي‌ست‌، جان‌ كندن‌ من‌.

مپندار اين‌ شعله‌ افسرده‌ گردد

كه‌ بعد از من‌ افروزد از مدفن‌ من‌.

نـه‌ تسليم‌ و سازش‌، نـه‌ تكريم‌ و خواهش

بتازد به‌ نيرنگ‌ تو، توسن‌ من‌.

كنون‌ رود خلق‌ است‌ درياي‌ جوشان‌

همـه‌ خوشة‌ خشم‌ شد خرمن‌ من‌.

من‌ آزاده‌ از خاك‌ آزادگانم‌

گل‌ صبر مي‌پرورد دامن‌ من‌.

جز از جام‌ توحيد هرگز ننوشم‌

زني‌ گر به‌ تيغ‌ ستم‌ گردن‌ من‌.

بلند اخترم‌، رهبرم‌، از درون آمد

بهار است‌ و هنگام‌ گل‌ چيدن‌ من‌.»

اين‌ دعوت‌، برايش‌ غافلگيركننده‌ و هيجان‌انگيز بود. با اين‌ حال‌، با توكل‌ بر خداوند، آن‌ را پذيرفت‌ و به‌ آن‌ اداره‌ رفت‌.

تا آن‌ روز، هرگز راضي‌ نشده‌ بود كه‌ با قبول‌ مسئوليتهاي‌ گوناگون‌، از انجام‌ وظايف‌ مـهم‌ تعليم‌ و تربيت‌ فرزندان‌، خانـه‌داري‌ و تدبير منزل‌ شانـه‌ خالي‌ كند. از آن‌ به‌ بعد نيز، انجام‌ كارهاي‌ خانـه‌، همسرداري‌ و سرپرستي‌ فرزندانش‌ را مقدس‌ مي‌شمرد، و به‌ عهده‌دار بودن‌ آن‌ افتخار مي‌كرد.

يك‌ سال‌ پس‌ از همكاري‌ او با ادارة‌ راديو، آقاي‌ مجيد حداد عادل‌، شاعر معاصر، «حميد سبزواري‌»، را مأمور تشكيل‌ «شوراي‌ شعر و سرود» كرد. پس‌ از آن‌ مأموريت‌ و بعد از سنجش‌ دقيق‌ تواناييها و استعدادها، عاقبت‌، كار اين‌ شورا آغاز شد. استاد مـهرداد اوستا، محمود شاهرخي‌، علي‌ معلم‌، مجتبي‌ كاشاني‌(2) و سپيدة‌ كاشاني‌، از اعضاي‌ اين‌ شورا بودند.

سپيدة‌ كاشاني‌، درون همان‌ روزها و زماني‌ كه‌ هجوم‌ دشمن‌ به‌ خاك‌ وطن‌ و آغاز جنگ‌ تحميلي‌ نزديك‌ بود، درون گفتگويي‌ كه‌ با مجله‌ «سروش‌» انجام‌ داد، گفت‌: «امروز موقع‌ آن‌ رسيده‌ كه‌ ديگر شعر را به‌عنوان‌ يك‌ سلاح‌ تيز و برّنده‌ جدي‌ بگيريم‌... شعر امروز ما مي‌تواند با مروري‌ درون آيات‌ قرآن‌، انقلابي‌ به‌ وجود آوَرَد، و از اين‌ درياي‌ يگانـه‌، گوهرها برگيرد.»

هنوز كمتر كسي‌ آغاز جنگ‌ را باور داشت‌. هياهوي‌ بي‌امان‌ زندگي‌، هر صداي‌ دوري‌ را خاموش‌ مي‌كرد. اما، درون آن‌ گفتگو، سخن‌ از ارزشـهاي‌ والايي‌ به‌ ميان‌ آمده‌ بود كه‌ هر خواننده‌اي‌ را به‌ انديشيدن‌ وامي‌داشت‌: «سوده‌(3)، شاعرة‌ عرب‌، كه‌ شيفتة‌ عدالت‌ حضرت‌ علي‌ عليه‌السلام‌ بود، درون بسياري‌ از جنگها درون ركاب‌ مولاي‌ خود حركت‌ مي‌كرد و با اشعار حماسي‌اش‌، سربازان‌ اسلام‌ را تشويق‌ مي‌كرد... پروين‌ اعتصامي(4)‌، درون نجابت‌ و حيا و در بلندي‌ انديشـه‌ و شيوايي‌ سخن‌، كم‌نظير بود...»

او بارها به‌ همراه‌ پسرش‌ درون جبهه‌هاي‌ جنگ‌ حضور يافت‌ و از نزديك‌، مقاومت‌ و ايثار رزمندگان‌ دلير و باايمان‌ اسلام‌ را ديد. گاه‌ که تا هفته‌ها درون آنجا ماند و برگ‌ برگ‌ دفتر عاشقي‌ را كه‌ آنـها ورق‌ مي‌زدند، ديد و دريافت‌. شجاعت‌ و بي‌باكي‌اش‌ گاه‌ آنچنان‌ بود كه‌ فرزند جوانش‌ را به‌ غبطه‌ وامي‌داشت‌.

شعله‌هاي‌ آتش‌ جنگ‌ فرو نمي‌نشست‌. لشكر خصم‌، دريايي‌ بي‌پايان‌ بود، و سراسر، موجهاي‌ سهمگين‌ و ويرانگر. درون دفاع‌ از وطن‌، نوجوانان‌ و جوانان‌، درون كنار كهنسالان‌ و پيران‌ سپيدمو، تنـها را چون‌ ساحلي‌ صبور سپر كرده‌ بودند. هر سو هنگامة‌ نبرد بود و لجة‌ خونـهاي‌ پاك‌. آنـها سرودي‌ جاويدان‌ را سر داده‌ بودند كه‌ خاموشي‌ نداشت‌.

مادر و فرزند، از خرمشـهر، هويزه‌ و پادگان‌ حميد(5) ديدار كردند. سپس‌ به‌ سوي‌ سنگرهاي‌ «كوت‌ شيخ‌»(6) راه‌ پيمودند، که تا به‌ شـهر سوسنگرد و بستان‌، كه‌ آماج‌ گلوله‌هاي‌ دشمن‌ شده‌ بود، قدم‌ بگذارند.

او، درون آخرين‌ باري‌ كه‌ از جبهه‌ بازمي‌گشت‌، چون‌ دفعه‌هاي‌ پيش‌، دفتر شعرش‌ خالي‌ و سپيد باقي‌ مانده‌ بود. اما اين‌بار، غمي‌ ناآشنا، چون‌ پاره‌هاي‌ سرب‌، بر دل‌ بي‌آرام‌ سپيده‌ فرو نشسته‌ بود. درون انتظار حادثه‌اي‌ تلخ‌ به‌ سر مي‌برد. هنگامي‌ كه‌ با اضطراب‌ قدم‌ به‌ خانـه‌ گذاشت‌، همسرش‌ را درون بستر بيماري‌ ديد. پس‌ از آن‌، پرستاري‌ از او را وظيفة‌ اصلي‌ خود قرار داد.

سپيده‌ كاشاني‌، که تا يك‌ سال‌ پس‌ از آن‌ ـ كه‌ همسرش‌ را از دست‌ داد ـ به‌ همراه‌ فرزندان‌ خود، از او كه‌ همواره‌ درون راه‌ زندگي‌ و پيمودن‌ پيچ‌ و خم‌هاي‌ روشن‌ و تاريكش‌ همراه‌ و همدلش‌ بود، نگهداري‌ كرد.

در سال‌ 1363 به‌ همراه‌ فرزندش‌ و شاعران‌ بزرگي‌ چون‌ قدسي‌ خراساني‌، مشفق‌ كاشاني‌، گلشن‌ كردستاني‌، محمود شاهرخي‌، حميد سبزواري‌ و استاد مـهرداد اوستا، براي‌ ديدار شـهريار(7)، به‌ تبريز سفر كرد.

از ديدار شاعر هشتادساله‌ و مرثيه‌سراي‌ بزرگ‌، چشمـها روشن‌ شد. درون خانة‌ استاد شـهريار، كه‌ ساده‌ و بي‌پيرايه‌، ولي‌ مرتب‌ و پاكيزه‌ بود، مـهرباني‌، صفا و روشنايي‌ موج‌ مي‌زد.

بي‌خبر از گذشت‌ زمان‌، گفتند و شنيدند. سپيدة‌ كاشاني‌ كه‌ درون آن‌ جمع‌ صميمانـه‌، حضور پروين‌ اعتصامي‌ را احساس‌ مي‌كرد، از اين‌ بانوي‌ سخنور پرسيد. شـهريار پاسخ‌ داد: «...به‌ نظرم‌ پيش‌ از من‌، پروين‌ اعتصامي‌ است‌، كه‌ عفت‌ و عصمت‌ و اخلاقش‌ كامل‌ بود. اهل‌ معصيت‌ نبود. تزكيه‌ داشت‌. اخلاق‌ و شخصيت‌ او والا و بالاست‌. از نظر فن‌ و صنعت‌، هيچ‌ عيبي‌ درون شعرش‌ نيست‌. ديوان‌ يكدست‌ مانند ديوان‌ او، كم‌ داريم‌. دليلش‌ هم‌ همان‌ است‌ كه‌ پروين‌، پاك‌ و پاكيزه‌ بود. او شعرهاي‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ فراواني‌ دارد...»

سال‌ 1367 هجري‌ شمسي‌، آغازي‌ دوباره‌ براي‌ فعاليتهاي‌ هنري‌ و فرهنگي‌ سپيدة‌ كاشاني‌ بود. او كه‌ پس‌ از مرگ‌ همسر، که تا چند سال‌ از حضور درون جمع‌ اهالي‌ شعر و ادب‌ پرهيز داشت‌، با تشويق‌ خانواده‌ و آشنايان‌، دوباره‌ درون راهي‌ كه‌ آمده‌ بود، پيش‌ رفت‌.

براي‌ راديو، برنامـه‌هاي‌ گوناگوني‌ كه‌ مخاطب‌ آن‌ رزمندگان‌ بودند نگاشت‌، و سرودهاي‌ دلكش‌ و روح‌نواز نوشت‌. همچنين‌، درون شـهادت‌ بزرگاني‌ چون‌ شـهيد دكتر سيدمحمد حسيني‌ بهشتي‌(8)، و مـهندس‌ مجيد حداد عادل‌، شعر سرود:

«سحر شكفتي‌ و بر اوج‌ نور لانـه‌ گرفتي‌

غروب‌، شعله‌كشان‌ درون شفق‌ زبانـه‌ گرفتي‌.

چنان‌ غريو كشيدي‌ ميان‌ بستر گُلها

كه‌ سكر خواب‌ خوش‌ از عطر رازيانـه‌ گرفتي‌.

نسيم‌ مويه‌كنان‌ آمد از حماسة‌ توفان‌

پر از شميم‌ تو، كان‌ جام‌ جاودانـه‌ گرفتي‌.

... ...

تويي‌ ستارة‌ ثاقب‌، من‌ آن‌ سپيدة‌ فجرم

كه‌ درون زلال‌ نگاهم‌، چو نور لانـه‌ گرفتي‌.»

«اي‌ اختر برج‌ ادب‌ برخيز

بار دگر با دشمن‌ پركينـه‌ بستيز.

بار دگر سر كن‌ سرود لاله‌ها را

روشن‌ كن‌ از ديدار خود، چشمان‌ ما را.

سنگر به‌ سنگر رفتي‌ و ميدان‌ به‌ ميدان

هرگز نشد باور تو را، مرگ‌ شـهيدان‌.

ما نيز فقدان‌ تو را باور نداريم‌

اما فِراقت‌ را عزيزا، سوگواريم‌.

اي‌ عارف‌، اي‌ عاشق‌، بخوان‌ شعر رهايي

از «لن‌ تنالوا البر»(9) و آيات‌ خدايي‌.

تفسير كن‌، تفسير، فرمان‌ خدا را

بنماي‌ بر صاحبدلان‌، راه‌ هدي‌ را...»

سپيدة‌ كاشاني‌، درون روزهايي‌ از سال‌ 1367 و در گرماي‌ ماه‌ دوم‌ تابستان‌ همان‌ سال‌، با ديدار نوجواناني‌ كه‌ از نبردي‌ پيروزمندانـه‌ بازمي‌گشتند و در آستانة‌ پايان‌ تجاوز دشمن‌ ، سرود «سپاه‌ محمد(ص‌)» را به‌ آنـها هديه‌ كرد:

«برادر شكفته‌ گل‌ آشنايي

فرو ريخت‌ ديوارهاي‌ جدايي‌.

به‌ ياران‌ اسلام‌ بادا مبارك

طلوع‌ دگر بارِ اين‌ روشنايي‌.

قيامي‌ است‌ قائم‌ به‌ آيات‌ قرآن‌

عبادي‌ است‌ مُلْهِمْ ز عشق‌ خدايي‌.

به‌ ميدان‌ درآييم‌ بازو به‌ بازو

بتازيم‌ که تا فجرِ صبحِ رهايي‌.

سپاه‌ محمد(ص‌) مي‌آيد، سپاه‌ محمد(ص‌) مي‌آيد...»

در روز بيست‌ و ششم‌ همان‌ سال‌، براي‌ بار آخَر به‌ عيادت‌ استاد شـهريار، كه‌ با بذل‌ توجه‌ رئيس‌ جمـهور وقت‌(11) درون اتاق‌ شمارة‌ 513 بيمارستان‌ مـهر تهران‌ بستري‌ شده‌ بود، رفت‌.

چند هفته‌ بعد، شعري‌ كه‌ او درون مرگ‌ خالق‌ «حيدربابا»(12) سروده‌ بود، درون بيشتر روزنامـه‌ها و حتي‌ روزنامـه‌هاي‌ جمـهوري‌ آذربايجان‌، به‌ چاپ‌ رسيد، و دوستداران‌ سيمرغ‌ سهند را تسكين‌ داد:

«هلا اي‌ عندليب‌ گلشن‌ عرفان‌، خداحافظ

پريشان‌ كرده‌اي‌ مجموع‌ مشتاقان‌، خداحافظ‌.

ز توفان‌ غمت‌ پر ريخت‌ گلهاي‌ وداع‌ آنگه‌

كه‌ گلباران‌ ره‌ بر ديده‌ شد دامان‌، خداحافظ‌.

ز سوگت‌ خلوتي‌ با شعر حافظ‌ داشتم‌، فرمود:

بگو اي‌ خضر داناي‌ سخندانان‌، خداحافظ‌.

...

غزالان‌ غزل‌ را خوش‌ به‌ بند آورده‌اي‌ اينك‌

بمان‌ اي‌ حافظ‌ تبريز جاويدان‌، خداحافظ‌.»

او، بي‌دريغ‌ از بزرگان‌ دين‌ و علم‌ و ادب‌ ياد مي‌كرد و شعرهايي‌ تازه‌ درون تجليل‌ از آنـها مي‌سرود.

در هنگام‌ بازگشت‌ رهبر و بنيانگذار انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌(13)، لبهايش‌ اين‌ شعر را زمزمـه‌ كردند:

«چارده‌ قرن‌ بسي‌ گُل‌ وا شد

از يكي‌ روحِ خدا پيدا شد.

گلي‌ آزاده‌ ز صحراي‌ خمين

خونش‌ آميخته‌ با خون‌ «حسين‌»(ع‌).

گل‌ صد برگِ خِرد، پَرافشان‌

آمد و آمد و آمد چون‌ جان‌.

آمد و داروي‌ بيماران‌ شد

چلچراغ‌ ره‌ بيداران‌ شد

شد ز آزادگي‌اش‌ سرو خجل

چون‌ به‌ پا خاست‌، نگون‌ شد باطل‌.

...»

و درون جمع‌ ميهمانان‌ ايراني‌ و پاكستاني‌، از علامـه‌ اقبال‌ لاهوري‌(14) چنين‌ ياد كرد:

«اي‌ چراغ‌ لاله‌، چون‌ خورشيد تابد نام‌ تو

مي‌وزد درون گُلْستان‌ شعر ما، پيغام‌ تو.

سرفراز از توست‌ لاهور، اي‌ بلنداقبالِ ما

كاين‌ چنين‌ شد مركب‌ اقليمِ عرفان‌، رامِ تو.

اي‌ خوش‌ آن‌ مرگي‌ كه‌ عمر جاودان‌ دارد ز پي‌

اي‌ خوش‌ آن‌ آغاز و آن‌ شورآفرين‌ فرجامِ تو.

آشيان‌ که تا سدره‌ بردي‌ اي‌ همايِ قافِ عشق

خاك‌ گر بگرفت‌ درون آغوش‌ خود، اندام‌ تو.

دفتر دلهاي‌ ما بگشاي‌، که تا در فصلِ خون

ناله‌ خيزد از درون‌ تربتِ آرامِ تو.

آه‌ اي‌ علامـه‌، اي‌ اقبال‌، اي‌ مرد سخن‌

شد معطّر ملك‌ عرفان‌ از شميمِ نامِ تو.»

در حضور دانشجويان‌ شـهر سعدي‌ و حافظ‌، شعري‌ را خواند كه‌ پيش‌ از سرودن‌ آن‌، وضو ساخته‌ بود:

«گر غبار از سر كويش‌ به‌ مباهات‌ بريم‌

گوهر جان‌ به‌ سراپردة‌ آيات‌ بريم‌

تا ز دل‌ زنگ‌ ملال‌آور آفات‌ بريم‌.

«خيز که تا خرقة‌ صوفي‌ به‌ خرابات‌ بريم‌

شطح‌ و طامات‌، به‌ بازار خرافات‌ بريم‌.»

نغمـه‌ سر داد درون اين‌ گلكده‌ که تا مرغ‌ سحر

رفتم‌ از دست‌ و ز خويشم‌ نبود هيچ‌ خبر.

هاتفم‌ گفت‌: درون اين‌ نشئه‌ به‌ پا خيز، مگر.

«سوي‌ رندان‌ قلندر به‌ ره‌آوردِ سفر

دلق‌ بسطامي‌ و سجادة‌ طامات‌ بريم‌.»

عاشقان‌ سوخته‌ درون سلسلة‌ تقديرند

در بر جلوة‌ ذات‌، آينة‌ تصويرند.

اين‌ چه‌ عشقي‌ است‌ كه‌ عشاق‌ درون آن‌ زنجيرند!

«تا همـه‌ خلوتيان‌ جام‌ صبوحي‌ گيرند

چنگ‌ صبحي‌ به‌ درِ پيرِ مناجات‌ بريم‌.»

به‌ چراغاني‌ دل‌ شو، به‌ فروغِ پرهيز

چشمة‌ مـهر كن‌ و جوهر جان‌، درون او ريز.

سخن‌ خواجه‌ گُهر بنگر و در گوش‌ آويز.

«حافظ‌ آب‌ رخ‌ خود بر درِ هر سفله‌ مريز

حاجت‌ آن‌ به‌ كه‌ بَرِ قاضي‌ حاجات‌ بريم‌.»

سپيدة‌ كاشاني‌ با اشتياق‌ فراوان‌ درون جلسة‌ قرائت‌ قرآن‌ و روضه‌خواني‌ كه‌ هر هفته‌ برپا مي‌شد، شركت‌ داشت‌. درون يكي‌ از همان‌ روزها، از بيماري‌ بنيانگذار كبير انقلاب‌ خبر دادند. پس‌ از آن‌، همـه‌ هفته‌ مراسم‌ دعا براي‌ بهبودي‌ امام‌ ادامـه‌ يافت‌. که تا آنكه‌ خبر هجرت‌ ابدي‌ او منتشر شد. چه‌ تلخ‌ و ناگوار بود آن‌ روز!(16) شبي‌ تاريك‌ و ظلماني‌، درون برابر روزي‌ روشن‌؛ روزي‌ كه‌ امام‌ آمده‌ بود:

«وامصيبت‌، وامصيبت‌، وايِ ما

ناله‌ مي‌ريزد كنون‌ از ناي‌ ما!

وا اماما، شعله‌ درون خرمن‌ زدي‌

آتشي‌ سوزنده‌ درون دامن‌ زدي‌.

مـهربانِ ما، شدي‌ نامـهربان

اي‌ امام‌ عاشقان‌ و عارفان‌!

گفته‌ بودي‌ يارِ مايي‌ اي‌ امام‌

خود نكردي‌ رسمِ ياري‌ را تمام‌.

ديدمت‌ آن‌ سوي‌ مـه‌ پنـهان‌ شدي

در حريم‌ كبريا مـهمان‌ شدي‌.

آخِرْ اي‌ جان‌، داغ‌ ما را مرهمي‌

كس‌ نبيند اين‌چنين‌ سنگين‌ غمي‌.

ماه‌ ما، افتاده‌اي‌ اندر محاق‌

بعد از اين‌، ما و غم‌ و ذكر فِراق‌...»

در سال‌ 1370 و زماني‌ كه‌ تصميم‌ گرفته‌ بود پس‌ از هيجده‌ سال‌ كه‌ از چاپ‌ اولين‌ كتابش‌ مي‌گذشت‌، دومين‌ مجموعه‌ اشعار خود را جمع‌آوري‌ و منتشر كند، احساس‌ بيماري‌ و ناتواني‌ به‌ سراغش‌ آمد. پس‌ از مدتي‌ كوتاه‌، از بيماري‌ خود، كه‌ سرطان‌ بود، اطلاع‌ يافت‌.

«مادر، شانـه‌ به‌ شانـه‌اش‌ مي‌آمد. همان‌ چادر مشكي‌ را به‌ سر داشت‌ كه‌ پدر درون آخرين‌ سفر برايش‌ آورده‌ بود. همان‌ چادر مشكي‌ تميز و معطري‌ كه‌ درون شميم‌ خوشِ گل‌ سرخ‌ پيچيده‌ شده‌ بود و از سالها پيش‌، سپيده‌ آن‌ را به‌ يادگار داشت‌.»

هنگامي‌ كه‌ از علاج‌ناپذيري‌ بيماري‌اش‌ مطمئن‌ شد، مرگ‌ زيبا و همراه‌ با سربلندي‌ را برگزيد. درون همان‌ روزها، به‌ همراه‌ اعضاي‌ شوراي‌ شعر، به‌ كشور تاجيكستان‌ سفر كرد. پس‌ از بازگشت‌، به‌ درخواست‌ پزشك‌ معالج‌ خود، درون بيمارستان‌ بستري‌ گرديد.

در سال‌ 1371 و در پاييزي‌ غم‌انگيز، براي‌ تكميل‌ معالجه‌، به‌ كشور انگلستان‌ اعزام‌ شد. درون آن‌ ديار، غمِ دوري‌ از بزرگ‌ و مـهربانش‌، سودابه‌، را نداشت‌. درون بيمارستان‌ بزرگي‌ بستري‌ شده‌ بود که تا در نوبت‌ تعيين‌شده‌ و پس‌ از تهيه‌ كليه‌، عمل‌ جراحي‌ لازم‌ انجام‌ گيرد. اما پيش‌ از مـهلت‌ تعيين‌شده‌ و پس‌ از چند ماه‌ انتظار، دفتر زندگي‌اش‌ برهم‌ آمد!

«...در مجلسي‌ كه‌ ترتيب‌ خواهيد داد از تمام‌ دوستان‌ و آشنايان‌ بخواهيد كه‌ مرا ببخشند و حلال‌ كنند. اگر درون مدت‌ زندگي‌ جسارت‌ كرده‌ام‌، از آنـها صميمانـه‌ اميد بخشش‌ دارم‌. دعا كنيد من‌ با اجر شـهادت‌ از دنيا رفته‌ باشم‌!

معبود تويي‌، از تو امان‌ مي‌خواهم‌ زان‌ چشمة‌ سرمدي‌، نشان‌ مي‌خواهم‌.

گفتي‌ كه‌ شـهيد، زندة‌ جاويد است‌ يارب‌، ز تو عمرِ جاودان‌ مي‌خواهم‌...»

ديگر گلدان‌ شمعداني‌ كه‌ سپيدة‌ كاشاني‌ آن‌ را با خود از زادگاهش‌ به‌ تهران‌ آورده‌ بود، عطرافشاني‌ نمي‌كرد. زمستان‌ بود. درون سكوت‌ شب‌، دست‌ باد، گلدان‌ شمعداني‌ عطري‌ را بر زمين‌ انداخته‌ و شكسته‌ بود...

محل‌ خاكسپاري‌ اين‌ شاعر پارسا، مقبرة‌ 953، جنب‌ قطعه‌ 26 بهشت‌ زهرا(س‌) ست‌.

جز كتاب‌ «پروانـه‌هاي‌ شب‌»، كه‌ درون سال‌ 1352 به‌ چاپ‌ رسيد، و اضافه‌ بر چهل‌ سرود ماندگار، كتابهاي‌ ديگري‌ از او منتشر شده‌ است‌، كه‌ به‌ قرار ذيل‌ است‌:

هزار دامن‌ گل‌ سرخ‌؛ حوزة‌ هنري‌ سازمان‌ تبليغات‌ اسلامي‌؛ 1373.

سخن‌ آشنا؛ وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامي‌؛ 1373.

آنان‌ كه‌ بقا را درون بلا ديدند؛ حوزة‌ هنري‌ سازمان‌ تبليغات‌ اسلامي‌؛ 1375.

گزيدة‌ آثار؛ انتشارات‌ نيستان‌؛ 1380.

روحش‌ شاد، و قرين‌ رحمت‌ الهي‌ باد




[شعرا [آرشيو] - P30World Forums - انجمن های تخصصی پی سی ورلد تسبیح شاه مقصود افغان 101 دانه متوسط کد 6500]

نویسنده و منبع |